یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۸۸ مطلب با موضوع «داستان بیمارستان کشیده شدن» ثبت شده است

tirdad

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

داشتم فکر میکردم که اگه من یه روز امام زمان رو از نزدیک زیارت کنم در حالیکه در هچل گیرافتاده باشم بعد اگه روم بشه و فرصت داده بشه و جرات حرف زیادی غیر از سلام و علیک داشته باشم و گفتم جرات داشته باشم در هچل شما چه معجزه ای رو که هیچ پیغمبری انجام نداده میخوام از ایشون؟ البته جوابش القا شده بود تو حمام که نوشتم چی گذشته در دوره ای برای تیمارستان سومین بار که مفصل در جیگرار نوشتمش خلاصه القا شده بود این جواب سوال + اینکه همون نام گذاشتن علی و حسین و حسن و.... روی پیامبران قبل از ائمه که همشون بودند غیر از خاتم انبیاء خلاصه این سوال هم همونجا توی خونه ی خالیمون القا شده بود اینم القا شده که بخوام اگه جرات  کنم و مال این حرفا هم نیستما ولی میگم ای امام زمان(عج) این حیوان را انس کن!!!!!! آخه یه همچین چیزی تعریف نشده بر حسب نظم خدا مگر مرده باشه طرف و حیوان شده باشه که اسلام اینو من نمیدونم قبول داشته باشه و  آبرو میره اگه حقیقت داشته باشه و بازنکنم دیگه نمیشه میشه یعنی؟؟ شنیدم سید حسنی علیه رحمه هم که بیاد یه نشانه ای از آقا امام زمان میخواد آخه میدوند قلابی ایششون زیاده که چهره تقریبا مثل هم باشه کما اینکه شکل من و شما هم قلابی داره البته قلابی ها با ارزشند مال ائمه ولی خوب دیگه بالخره از معجزه ای که من  میخوام سوال کنم آیا بهترشو میگه در مقابل هچل شما و مردم سید حسنی؟؟ حالا ما هم گویی نیستیم ها القا شده بود اینا..کما اینکه سید حستی هم یکی نیست ما گفتیم اینا رو ککه همه ی سید ها حستی حسیتی و ائمه حالا من سید هم نیس اما بالخره همه شون رو مادرشون حضرت زهرا به یه اندازه دوست داره تقریبا و فرصت داده ولی اگه سید حسنی بیاد اینطور نیست که مانند سید حسینی (رهبر عزیز و عظیم الشان) باشه من فکر میکنم باتوجه به تجربیاتم وخیلی بزرگان بالاترشو هم داریم این یک فرصت است فقط برای ایشان که کامل کنه و محور باشه..البته از این آرزوهای خام یه زمانی داشتیم مخصوصا خامی از اون وقتی که جز 313 نفر باشیم هر جوان ایمانی باید داشته باشه ولی نه ما خراب کردیم ولی بهترشو داریم خدا که هست.

timtime

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ | علی | ۰ نظر

یادمه اون موقع ها که مناجات من با خدا بیشتر بود و همیشه از دری وارد میشدم تو وبلاگ نویسی که راه تازه و امید بخش بود تا جایکه شاید بعضیا رو دیونه هم کرده باشم خودم خبر ندارم آخه یه جملاتی میگفتم مثلا 5 6 سال پیش و خیلی بد بودم به قول شما خلاصه یک جملاتی میگفتم بعدا که  میرفتم میخوندمش میدیدم تو پهلو و زیباست و چه خوب گفتما یا اصلا میومدم بعضی چیزا رو بنویسم که اگه میگفتم یا آبروی خودم میرفت یا بدرد نخور و پوچ بود مثل الان نبود که هرچی بگم بزرگان کار رو به جایی رسونده بودند که الهامات قلبیه داشتم و جملات عجیبی به ذهن و زبانم میومد که گفتم اولش حتی خودمم نمی فهمیدم و خدا خیلی پرمعنا بود چون مستغنی نبودم که طغیان کنم و غریزه بود جوان بودیم دیدی این معتادا چقدر خدای اند بعضی موقع ها میگم این سیگاریا آدم های خاصی اند و زن و زندگی اش رو درسته بعضی معتاد ها به باد میدن ولی در دل دل به هیچ زن دیگری ندارند که بخوان.......بگذریم خلاصه همیشه  اینا جلوی من یک بن بستی میذاشتن و من باید حلش میکردم با وبلاگ یعنی ما گروه ما از بچه ها تا چه میدونم چند نفر بودیم تا اینکه یه مدت ننوشتم و حالم هم خوب نبود و از فیلتر هم نمیشه گفت ولی رد که میشدم و معناد شده بودم ولی باور کن هدفم رسیدن به زن نبود ( به معنای ازدواج )او آن چنان که میدونم برعکس بود و از جرشونم شده و... تا اینکه الان مریض تشریف دارم و میبینی که دیگه نمیجنگم و نبرد و انقلاب درونی خاصی ندارم و خاموش شده این شعله ام و گریه هم نمیکنم برای ابی عبدلله و اشک و صفا نداریم و خلاصه مریضی بحمدلله خلاصه توی این بحبوحه ها که نمی نوشتم و به بن بست خورده بودیم چون همش مانع تراشی میکردن رفته بود بابام یه روانشناس آورده بود خانه مان چون میگفتم برید بیارید که من نمیام جایی و بعدا هم فهمیدم که همسایه ی جدیدمون بوده خلاصه این میومد با من حرف میزد و غالب صحبتش این بود که بعضی آدم ها هستند که نه قدرت جر و بحث دارم(حالا همینطوری میگما از قولش نمیگم)و نه قدرت آزار رساندن به دیگران و چیزی دارند فقط مثل گیاه اند که آب میخوره و میخواست این  منو بفرسته تیمارستانی بیمارستانی جایی و منتظر بودن که من دست از پا خطا کنم تا فتنه ی ایجاد شده در منزل ما رخ بدهد البته کسان دیگری هم بودند که کم محلی میکردند و نظری نداشتند که من بستری بشم توی تیمارستان یا نه ولی خلاصه من خودم با کبریت کاری کردم که گفتمش اینو و خلاصه این شد که برای اولین بار پام اونجا  باز. یعنی میخوام بگم هر کسی یه گرفتاری داره و نمیشه البته اینو نمیخواستم بگم هاولی حقیقتیه..البته اونم بیچاره میخواست ببرتم بیمارستان کنار خونمون بیمارستان رواتی که بیماران جنگ رو جمع می کنن ولی خانواده ام گفتند نه و جای دیگر بردندم و قبول نکردند وداستانم اینه که بابام که خودشم جانبازه  جنگه همیشه توی کودکیم منو که میزد هیچ سرمون هم داد میزد (ولی با این وضعی که برام پیش اومد دیگه صداشو هم بالا نمیاره خوشبختانه و حساب کار دستشه مگه خیلی کم و از رووش دیگه بهره میره )ولی من یه کبریت روشن کردم و خونه رو ریخته م بهم و صندلی ها رو میانداختم زمین یا هل میدادم بابام که خودش از جای دیگه ترسیده بود نمی دونست چه کنه و گرفتار بود زنگ زد به همین یارو و اونم زد به اورژانس و اورژانسی هام که (البته من قبول دارم که حالت عادی نداشتم و فراخونده شده بودم از طرف امثال شماها) ولی خوب اورژانسم میگفت یه آمپول بزنیم یا ببریمت جایی که چک آبت کنند من هم هیچکدومش رو قبول نکردم و گفتم حالا که  میخواین چکم کنید من خودم میام دکتر بعد  گفتن خوب با اورژانس بریم قبول نکردم و با ماشین همراه مامانم سوار شدیم بعد گفتند خوب له دنبال اورژانس حرکت کنید تا اینکه اینو هم نذاشتم مامانم برونه به دنبالشون تا اینکه رفتیم بامامانم دکتری که میشناختم و گفتم آقای دکتر من چیزیم هست اینا منومیوان بفرستند اونجا اونم گیج و واج مونده تا اینکه گفت خصوصی میخواد حرف بزنه با مامانم و بعد قرار شده بود آمپول و سرنگ رو همونجا بزنیم و بابام هم آماده سرنگ رو آورده بود که من زدم بیرون وبه مامانم گفتم سویچ ماشین رو بده که میخوام برم خونه و نداد تا اینکه پیاده اومدم خونه یه 30 دقیقه ای راه بوده تا اینکه دیدم اورژانس اولی رفته و به جاش یه اورزانس دیگه ای که بابام به همسایه مان گفته بود و دستش تو این کار بود گفته بود و اومد و من باز امتنا کردم تا اینکه زنگ به پلیس 110 زنگ زدن اومد ختی میرفتم تو حیاط که در رو ققل کنم بعدی مامانم همرام میومد و نذاشت تا اینکه پلیس 110 هم (بار اول که میخواستن ببرنم ها) گفت که یا با  زور یا آمپول رو بزن و منم گفتم باشه ولی گول خوردم گفت چرا گول خوردی گفتم شاید یه زنی هم بیاد همینارو بگه بهم و اون موقع هم همش از زن میترسیدم که بیان و اغفالم کنند و من رفوزه بشم چون خوبی پشتم بود و و به پلیسه هم گفتا شما ماموریت واجبی چیزی ندارید بعد دیدم همکارش اومد و توی گوشش هم گوشی چیزی بود گفت آقا ما برای شما اومدیم اینجا وکرنه باید چند جای دیگری هم میرفتیم. منم قبل از که پلیس بیاد رفتم چاقو آشپرخانه ور داشنم که اگه بیان مثلا بگم جلو نیان وگرنه خودمو فلان می کنم و این حرفا دیدم پلیسند و لباس برشونه و هیبت دارند روم نشد کارد رو بردارم شایتم ترسیدم بدتر بشه بعد پلیسه اومد روی تختم نشست و من هم کامپیوتر یعنی لب تاپم رو روشن  کرده بودم و همش میگفتم مگه من طوریمه به خودم میگفتم تا اینکه این نشست کنار پتوم و کامپیوترم رو هم نگاه کرد بعد من گفتم به پلیسه که اینجا یه کاردی هست نشین و بلند شو و دید درسته زیر پاش کارد بود و خلاصه بردنم و آمپول رو که زدم بیدار شدم دیدم توی حیاط تیمارستانم بعد دیگه مقاومتی هم نکردم ولی دست و پام رو بستند چون اولین بارم بود شاید و برندندم توی اتاق ایزوله و دست و پامو گفتم بستند ودوربین بالای سرم وغیره تا یه 20 روزی هم بیمارستان بودم و دوستان جدید و خوبی پیدا کردم بحمدلله ولی خوب طولی نکشید که خودمم قرص نمیخوردم و میگفتم که دلم میخواد فحش بدم وقتی قرص میخوردم و الهاماتم هنوز باهام بود تا اینکه میخواستن برق به سرم وصل کنند و پزشک بود پرستار بود هرچی اومد و گفت اگه خانواده راضی باشند اینکارو نمیکنند و نکردند هم خوشبختانه و یه زنی هم بود اونم روانپزشک بود و صحبت در مورد دو قطبی می کرد و حالا مگه عارفا دو قطبی نیستند همشون یه روز شادند یه روز بست میشه و قبض میشن همه هیمنطورن علی(ع) میفرماید یه روز له تو ست یه روز علیه ت اگه اشتباه نگفته باشم و حالا هم که دو بار دیگه پام اونجا به دلایلی باز شده رسپریدون 2 مصرف میکنم طبق تجویز دکتر و قرص اصلیمه که تو اینترنت نوشته بود برای همین دو قطبی ها است و ضد جنون هست و..........

TIMTIM & EJTI & SHAKHSIKOLAT

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ | علی | ۰ نظر


در حین سکوت چیزایی به دهنم رسید هنوز در جیبم یه خورده پوست

پسته هست و لیکن ذهنیاتم رو از قبل موضوعش رو نوشته ام تا الان توضیح بدهم و شاید شما که همیشه از من جلوتر بوده اید بدونید و کنجکاو بودیدا ولی باور کن ارزش این چرندیات رو نداره...

فیلم السون و والسون که بود که دو تا آقا پسر بودند من همیشه به خودم میگفتم که این دوپرنده به منزله فرشته هستند و نمی فهمیدم هم که چه کار می کنند و کوچیک بودم انگار کاری نمیکردند...حالا یه دون دون هم بود که میگفت پسته رو با دندونات بیا و بشکن و همیشه انگار در حال اعفال طرف باشه و به منزله ی شیطان یا فرد جاهلی بود که قصد اغفال داشت و لیکن کارش برای از کار گذشته ها بود شاید که میگفت حالا که دندونات خرابه بگیر بشکن و بخور هر چی دلت میخواد حتی پسته رو با دندون! یا بادوم رو! همین دیگه بی کار نشسته بودم یه دونه پوست پسته کردم در دهان و شکستم و  خوردم انقدر تیکه تیکه کردم در حدود یک ساعت و با بزاق قاطی کردم یه چیز هضم شدنی دراومد که شد بحوریم برای امراض جدید!!!!!!!!!!!!!!!!! چون میدونید امراض جدید خدا نعمت هاشو زیاد کرده و داده در ضمن یکی بود داشت تلوزیون نگاه میکردیم میگفت من دور ریختنی و آشغال ندارم هندونه رو هم با پوسش میخورم که تعجب کردم!!

البته اگه خیالاتی نشده باشم که واقعا ریز ریزکردن مخصوصا با بزاق و دندون عامل کشنده ی بیماری جدید هست یا نه البته زمانیکه که از پودر استخوان استفاده می کنند و ژله می سازند میدن دست بچه ی مردم..

در مورد چیزای دیگه هم فکر کردم مثلا ریشم رو طبق آمار نتراشم ببینم خودش میریزه یا دست نزنم ببینم شیطان  پیداش میشه فقط دعا کنید کسی نیاد من قرصم رو نخوردم که بگم من روانی نیستم و زن رو میتونم بگیرم با خیال راحت شاید...دعا کنید که مثل دفعه ی اول حالا که قفل دارم و مثل اون دفعه قفله گم نشده نابود نشم و مثل دفعه ی اول که رفتم اونجا با زور و پلیس نیان دفعه ی آخر هم یه مامور شخصی اومد و بردم به اون تیمارستان ولی خوب خلاصه اومد تو تیمارستان گفت منو میشناسی گفتم همونی که که دستم روبست زبونش رو گاز گرفت که یعنی هیچی نشده و شتر دیدی ندیدی و منم همین کاروکردم..

بعد فکریات دیگه داشتم اینجا نوشته وقتی که اعتماد به من علی نبود که تو دیگه کی هستی که داری اینکارارو میکنی و نظام برای من شخصیتی تعریف نکرده بود فقط نکشینش همین.. اون موقع من چه باید می کردم؟؟ برای نجات خود و آینده...

اینجا  نوشتم که من دیشت تا حالا بلند با خودم صحبت نکردم و چون میدیدم که بله از بیرون فکرم رو میخونند و بلند هست نمازم رو زنونه و یواش خوندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دونم چی شد که در مورد زمین کشاورزی هم صحبت شد که باید شیب دار باشه که از بالا آب سر بخوره البته در روش غیر قطره ای ها...

ej & tim

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ | علی | ۰ نظر


الان دیگه تموم شد ولی قبل اینکه فیلم تا ثریا تموم بشه داشتم نگاه میکردم که این زنه ثریا خانوم داشت چادرشو جلوی دهان مبارک گذاشته بود و  حرف میزد بعد من یاد خودم تو همون خانه خالیمون افتادم که فیلم هم بازی میکردم و اینا دیگه مهم نیست و از دست رفته است چون عالم بالا دیده حالا نمیدونم جن یا شما باخبر باشی خونه که خالی بود!!!

خلاصه چادر سر میکردم می انداختم روی دوشم و نه سر و صورت حرف که میزدم صدای ابلیس بیرون میومد من انداختم روی سرم به خاطر فیلم بازی ها بعد ادای مادر شهید ع در میوردم و صدام میشد پیرزن یعنی نقاشی میشدم به هر سبکی یه مرتبه میرفتم تو اتاق زیر چادر قلدر میشدم و یه نقش دیگه ی بود با چادره هم یه بلایی سرش اوردم که از گفتنش بگدریم که چه شد بی ادبی بود ولی توی تصورم تو حمام دیدم زنی رو که چادر داشت یه کمی هم روسری صورمعه ایش معلوم بود میخواستم ادای ایشون رو درآورم که تصور کردم میرفتم جلوی آینه و خودم رو عوض میکردم وقتی هم که بازیم تموم میشد چادر رو می انداختم و پهن میکردم رو زمین میدیدم که جلب توجه به چادرس نه من و انگار دارند نگاهش میکنن والا روح که دیگه چادر مقنعه فکر نکنم داشته باشه که ببینیم تو خیال چرا؟ من چه میدونم!!!خلاصه همین رو میخواستم بگم که تجربه کسب کردم که چادر رو جلوی دهان بزاریم و حرف بزنیم صدامون و در نتیجه نقشمون تغییر میکنه و اینا رو همونجام گفتم و از آب گذشته ست ها وگرنه هیچی و خلاصه بعضی زنا میکنن تو دهنشون چادر و حرف میزنن که چندش آوره برای مردا که نگاشون میکنن اینا اسراره بود که جلوی دهان بزاری و حرف برنی ها. و خلاصه تو فیلم قهوه ی تلخ هم بود که دستمال داشتند تو دست که یه مزایایش دوری چشم بد و چندش شدن طرف لامصب هست که باهاش بازی می کردند هنگام گفتگو اینم مثل اون سرشه بوای آمریکایی هم نگاه میکرد تو یاهو نشون میداد وقتی مسنجر رو باز کردم که فوکوله چیه پاپیون زده بودند و اوضاع الی بود قبل از جنبش 99%..


timtim

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۳ ب.ظ | علی | ۰ نظر


خلاصه توی حمام اون خانه که تنها بودم همش که حرف نمی زدم یه بار تو وبلاگی نوشتم که به من نگاه نکنید حالا یه گویی خوردیم متناسب با حالمون وسیاست یا نوشتم که به نگاه درون من که از چشمم میاد توجه کنید یعنی من ننوشتم فضولات همیشه دنبال همچین چیزی بودند که من بالاخره چی میبنم و روح میبینم و چشم برزخیم باز هست یا نه و منتقلش کنند به تلوزیون یا دستگاهی شبیه همین خلاصه مو تو اون خونه دین دنیوی داشتم ولی دستگاه دید ملکوتیه اغلب زنانه ی مجتهده رو نشان میداد کار شیاطین!!یا آلهه زیر نظر ائمه...

خلاصه باید ترجمه میکردم تکرار میکردم باید میگفتم اینه هرچیزی هم که میگفتم میگفتن که دارند همه همیتو میگن و خلاصه اوضاع الی شده بود که بعد مجبور شدم بگم که خودمم یه آیینه ای بود تو حمام نشستم با خودم صحبت ککردن مثلا با خودما برای شما بود برای خدا بود که دست از سرم بردارید یا ندارید که همین هم فتنه است بگم وردارید فردا با یه شکل و هیبت دشمنانه تر و بدتری همدیگر رو دیدار خواهیم نمود خلاصه روح های مختلفی رو احضار کردیم با آینه بابا روح که اجضار میکنی به چشم خودت تو آینه نگاه  نکن درونت کسانی هستند یا نگاه کن من فتنه ایجاد نمی کنم من برای اینکه اثبات کنم خودم هستم ومرض گرفته بودم که میخواستم خودنمایی کنم که کارمنه خودم رو نگاه  میکردم تو آینه و زل میزدم یا ابروم رو یا جاهای دیگه و خلاصه آقای فاطمی نیا قبلانا شنیدم که کسی بوده روح طرف رو احضار میکرده تو آینه به صورت نورانی نگو که طرف داشته خودش رو میدیده و چشم آقا باز بوده کنارش ایستاده بوده و روح میدیده که تناسخ رخ داده در این جیوان یا یه همچین چیزایی بوده وگرنه روح احضار کردن مگه سخنه یا علمی میخواد!منم نمی دونم...تو فکر بکن به ابو عمره یه چیزی شاید اگه سیمت وصل باشه و خودتم تلاش فکری کنی یادت بیاد اصلا پاکستانیه ثواب قرآن هر آیه ای رو حفظ کردنش رو میداده به شهدای انقلاب ما حفظش میشده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

wrfes

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر


همین مجری اصلا اخبارگوهو آقای حیاتی به نظر من شاید بدل پیامبر(ص) چون ایشون خودشون تعریف می کردند که پیامبر رو تو خواب دیده اند و منم بعید میدونم از روی چیزی اخبار بگن خودشون کجا هستند و چی کار میکنن و حجابشون و ترقی شون و اینا چیه به من چه حالا نکشینشون ها ولی من تو حموم خونه که اسیر شدم و اومدن نجاتم دادن همین چیزایی در مورد ایشون میگفتم و همون موقع سیم وصل میشد به ایشون یعنی همه کس سیمش تو دستم بود از دکتر تا بالاتر اصن نمیشد در مورد امام زمان صحبت کرد قدغن بود یه مرتبه ممکن بود همه چیز به هم بخوره و اگه ایشون یعنی جناب آقای حیاتی که ریشی هم گذاشته بودند تو محرم اگه فیلمی بازی کنن همه چیز به هم میخوره این کارو نکنید همینطوری میگما خودتون که عقلتون بهتر از من میرسه یه زمانی هم من اسیر شده بودم و هیچ حرکت بی معنا و الکی جرات نداشتم انجام بدم تا اینکه رفتم سراغ سیگار تا نجات یابم ولی توی ریه ام نکردما و این داستان ها رو تعریف کرده ام یه بار که امام زمان هم حالا که رفتی سراغ سیگار با آخوند ومرجع شدن بای بای میکنیم و جدا میشیم که توی تفسیر که نه همینطوری گویی های سوره یس گفتم که بعضی ها لایومنون میشن یعنی دیگه به ایمانشون اضافه نمیشه یا هم اصلا ایمان نمیارن گروهی دیگگه که میتونین تو همین وبلاگ ببینید چی گفتم در سوره ی یس.بله بدل آقای حیاتی ولی ایشون نیست!!! البته من حدس میزنما شاید تو خواب به مجلسی که حضرت دارند با اهل قبور هر شب منم بوده باشم ولی فراموش میکنم من اغلب خواب هامو پس میتونم بگم ظاهرا حضرت رو اصلا تو خواب ندیدم و چون شنیدم که خود ایشون حضرت رو تو خواب دیدن گفتم بدلشونه به همین راحتی وگرنه سری مری تو کار ما نیست در ضمن اگه من دیده بودم میذاشتم این همه بگذره و چیزی نگم اصلا من دهنم قرص قرصه!!!

drdd

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

عجب روزگاری شده یه!!!!!!

من تو اون خونه ی قبلیم که حبس بودم و میرفتم حمام و میخوندمم صداهایی که اصلا معلوم نبود چه طوری بیرون میومد خلاصه بعدش میگفتم که این نی زن ها که حالا صبتش شد این چوپان ها فلوت که میزدند یه زمانی برای خوشی حود و صد البته وابستگی و برای گوسفندهاشون و ببعی ها بود از موقعی که گوشتش گران نیست اینا برای به وجد اومدن خودشون میخونن تو بیابون ها راستی ارزونه مگه؟؟؟؟؟؟؟

wwws

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ق.ظ | علی | ۱ نظر


حالا که اینطوری شد یادم اومد تو اون خونه درمورد منبرم صحبت شد که بله اولین کسی که رفت بالاش همین شیطانه ابلیس بود و نحسه بالا رفتن ولی خوب میرند بر حسب عادت و وقتی رفتی دیگه شیطان خودشون جمع میشن دوربرت خلاصه یه مسئله ی دیگم که یادم پست دادن و مسئول کردن و مسئولیت بخشیدن به یارو بود که اگه دکتر بده چون انتظاری هست از مردم ما بدبخت میشیم به همین راحتی و دین و دنیامون میریزه به هم که اینو هم گفتم تا حالا یکی اومد سینه ای زد چه میدونم نوحه ای خوند که نباید مسولیت بهش بدن باید کارشناسی بشه و همین حرفا رو میزدم که دیگه اینجا بازترش کردم..

kthf

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

البته بگوما که برای روح های بهشتی دردی نبود اونا خودشون مستورند و جای بحث نیست که ما رو لخت نمی بینند حتی اگه بشیم ولی موقعی بود تو اون خانه خالی دومیمون که عریان میومدم بیرون چند لحطه حموم دیگه حوصلم سر رفته بود و خسته شده بودم  از این همه حرف زدن پشت سرهم حمام هم خانه و قبر منه تو اون خونه خلاصه گفتم شاید برای این مشکل پیش اومد!!!

ولی نه وقتی که عموم یا دایم میومدن یا دکتر اومده بود برای آمپول زدن خودم لباس می پوشیدم نهایتش یه شلوارک معمولی بود که اونم به خاطر اینکه توی این خونه بود لباسام و کمبودی احساس میشد یا شکست خورده بودم اتوماتیک که مجبور میشدم برم حمام غسل کنم آخه اینم شد سیما اینا هم همش دنبال شکست من که نبودند ولی میخوردم هم خودم هم اتوماتیک ولی باور کن اتوماتیکش بیشتر بود و میریخت و خودم روش نمیزاشتم خودش میشد حالا اینا چه فکر میکردن نمی دونم آخه حمام هم شد جای اینکارا...

آخه تو بهشت لختند یا عریان؟؟؟ خدا خودش ستاریت میکنه و لباس به موقع میپوشونه وگرنه ما که نمی تونیم من ختی تو حمام اون خونه گفتم که یه صدایی چیزی خودتون بزارید رو صدای خالص مو ولی انگار خودم باید جایی میرسیدم که بخونم..............................ولی باز این که نشد حسب اصلا امام حسین برای اقامه نماز رفته بود که به جا مانده از ایشان البنه سیرم بود و سلوک اما هر سلوکی که از طرف خودا نیست خودت چی میخوای اونم خیلی موثره که خواستت رو بسپاری دست خدا بری از اینجا......ما وقتی میگیم خدا درمورد حضرت زینبه ها وگرنه خدای ما ممکنه یه بچه باشه طفلی هم میشه خدای پدرش؟؟!یا برای مو همینه که اگه بیان یه تست بگیرن و گرفتن که این همه خدا خدا میکردی فلان فرشته است که نامشروع مردمه چون اگه فرشته رو دیدی دیگه بدبختی به نظر من چون داری شرک میبینی البته تو این دنیا در سیر سلوک بچه گانه ی منا وگرنه روزی کلی فرشته میبینیم بیرون خودمونم خیر نداریم همین گچ و ملات هموم که یه مرتبه آب میشد خودش یا طفله فرشته است یا چیز دیگری ولی گفتم قبلا که پاکش کردم این تخم گل چیه؟ اصلا تخم گل نرگس کجا گیر میاد کدوم مغازه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گل های دیگه هم همینطور... خلاصه این تخم ها مگه زنده اند مگه قرشته اند که زنده میشن و میرن بالا یا دیوار مگه مگه فرشته است که سخن میگه و ذکر خدا؟ که بخث پیچیده ای است که مو نمیدونم ولی میدونم آدم عاشق از سلام و راز و نیاز با این ها و کلا وسائل دیگر کوتاه نمیاد. آزمندیان هم همینا رو میگفت گمونم!!!خلاصه مادر بزرگ منم تو خونه شون باغچه نداره به اون معنا اما شما چی میگی؟ ما دلی یه دللی از اینا داره توش ریحون کاشته حالا خودشم نه قبلا هم هندونه توش بود که نمیدونم چی شد بوته اش رو میگما نه خود هندوانه خلاصه منم یه مرغ عشق براشون خریدم گذاشتم تو خانه مادر بزرگم خودمم داشتم ولی سه تا یا دو تا مونث خریدم سه تاش مرد مرغ عشق خاته مان...دفعه ی دیگه اگه خواستم از این چیزا بخرم بهتره قناری بخرم.خودش اصلا میتونه شغل خانگی بشه که مرغ عشق صادر کنی و بری بفروشیشون به همون مغازه دار که خریدی ازش. البته مرغ عشق های من هیچکدومشون بچه دار نشدند اما خانه ی مادر بزرگ اینطور نبود میگفت چند تا فکر کنم 3تا مرغ عشق آورده به عنوان بچه بعد مادرش نمیدونم پدرش همش انقدر یکی شون رو زده بود تو سرش که مرده بود و سرش سوراخ شده بوده تا مرده ولی یکی دیگه شون بچه مرغ عشق ها رو میگما اونو دوست داشتند و بزرگ شده بود شده بود عین پدر و مادرش هم رنگ اصلا نمیشد تشخیص داد به این سادگی من چه کنم منم برم بگیرم دوباره تا سرشو سولاخ کنند؟ البته یه مرغ عشق باقی مونده بود تو اون خونه خالیه تو حیاتش که اونم نمیدونم که آزادش کرد...شاید کار همین آقا حسن بود حالا که نگاه میکنم نه که حسودیم شده باشه سیرم بود که اخلاق حسن پیچیده بود تو من و من چه خوش رفتار بودم که دیگه ادامه نیافت و موقتی بود عجیب اخلاقی داشت اونر وزاکه من خراب شدم حالا شما نمیرید براشا اما رفته بود ماهواره گرفته بود و شاید تماشا میکرد ماجرای چند سال پیشه شاید الان تو خانه ی جدیدش داشته باشه خلاصه خدا هر جا هست نگه دارش باشه نه به این   حسن نه به اون امام زمان ساخته گیمون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعدشم یه کم بیشتر شکست نمیخوردما به همین بهونه و وسواس پاکی میرفتم حمام یه مرتبه میدیدم نمازم قضا شد حالا باطل بگزریم وسطش! اصن نباید تو اون شرایط بلند میشدم اصن دیونه شده بودما نصف شب میرفتم دوچرخه سواری درمورد سگ صخبت میکردم سگ میومد جلو.تازه یه شهاب سنگ هم دیدم نصف شب تو کوچه و خیابون هم باز صحبت میکردم و رانندگی دوچرخه مم عجیب بود کندی نداشت بعد یهو میرفتم بعد میومدم خانه هر کاری میکردم نماز درست بخونم محض صدام که کشافیت داشت و عادت داشت جو روحی نمیشد درست خوند اصن به زبان خودم نماز میخوندم خدا ازم بگدره!آدم دو روز از ننه و بابای مومنش جدا شه چه میدونستم اگه ظرفیت نسازه ممکنه همین دو رکعت نمازم نتونه بخونه و به اونجاش برسونن که خانه شیطانی بشه و نحس و چه میدونم چی شده بود ولی خیلی مهم نیست این چیزا اینا تجربه است نمازو میشه قضاشو خوند ولی خیلی فرصت های جوانی دیگه بر نمیگرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه مرنبه تو حموم که بودم میگفتم من سگ اباالفضل (ع) هستم سیاست یه مرتبه عوض میشد که نماز میخوندم و میشد پسر میرفتم بیرون میشدم دختر خلاصه تا ازدواج نکردی فرق مرد  و زن رو نمیدونی هم خودت معلوم نیست چی هستی ولی سیاست رو داشتی سگ میگن بیش از 4 صدا در نمی تونه بیاره ما می آوردیم........

البته شکست یکی اش یا چند تاش از سیما بود خودمم روش میزاشتم وقتی تحمل دیدن تجسمات در بستن پلک رو نداشتم خیلی زشت بودا میگفتش بهم که اگه کسی اینکارو کرد دیگه قیچی و من هم اعلام میکردم میگفت دیگه پسر نمیتونه به دخترا بد نگاه کنه تو سیستم جدید ما ولی باز تجسم اشکال مختلفه بود که خیلی حالم رو گرفت و هم من تازه به اونجاش رسیده بودم هم این زنه مجتهده از راه دور چه میکرد گفتم این زن ها عالمشون فرق داره با عالم ملکوت ما مردا حالا چه شوهر داشته باشه چه بعضی وختا نه زن باید اندامش زیبا باشه و رو فرم و منم گفتم اونجا که چادر بپوش تو خانه بیرون نیا شوهرتم میتونی بزنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ولی باز میدیدیم نمیشه.

sjrf

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

شاید مد نظرت باشه تو بیمارستان چه گذشت اول اینکه یکی بود اصن صحبت نمی کرد و معلوم بود شخص بزرگیه یارو رپرستار هم نبود روپوش سفید داشت میگفتم دکتر بهشون اون گفت اگه راست میگی برو ازش حرف بکش منم گفتم این امامه و خودم میدیدم یه حالی داشت خاص امام علی کوجک بود آخه اون موقع تو خانه خالی هم گفتم که امام علی رو باید از مظلومیت در آورد که نمیشه شاید ما مظلوم بشیم اما موقتیه درست میشه ان شاالله ولی یکی مثل حضرت علی و دیگر ائمه علیهما السلام نمیشه باز کرد همین

یه زوز یه سیب قرمز برام گذاشته بودند من نخورده بودمش بعد رفتم و اومد از تو کمد تو بیمارستان ها دیدم یکی وسطش رو دقیقا یه دور زده بود سیب رو گاز گرفته بود اینم شد یه خاطره ی دیگه دیگه اینکه با دکترا خوب بودیم و اونایی که جوان تحصیلکرده بودند باهاشون حتی صحبت و حرف هم میزدم و کلی حالم خوب بودم یه بزرکمردی هم بود باهاش بحث می کردیم میگفت ازدواج نکردم بالا 40 میزد سنشو نمی دونم که گفتم قبلا چی شد و گفتیم یه فحشی هم به یه بزرگواری داد پانشدم برم ولی دستمو زدم رو پاش که یه کاری کرده باشم مرد خوبی بودا من بهش میگفتم سید و سوال ازش می پرسیدم بعد یه مدت رفت مرخصی دوباره برگشت یکی دیگه بود که یه پا داشت و آزادانه لخت میخوابید یعنی بدون پیراهن اونم معلوم بود مثل بقیه شون از اون آدم های بزرگه همشون بزرگند که میان این جور جاهان تا اینکه میدونی من 3 بار رفتم اون بیمارستان لعنتی اما بار دوم یکی از همین ائمه اومد گفت برای چی آوردنت اینحا یعنی ما خودمون هم نمیدونستیم لیاقتشو نداشتیم ولی خوب دل آدم باز میگرفت اونحا هوا آزاد نبود +خورشید دم دست نبود یه مساله دیگه هم نماز بود که اینا نمی خوندند اونجا هر کی اسیره باید نخونه حتما اینم نتیجه گیری من!!! بعد منم غذا نمیخوردم همین دیگه چی بگم از اونجا یه بار هم با یکی از این همین دکترا که دوست بودیم نصف شبی یواشکی رفتیم با هم در کمک بچه ها نمی دونم بعضی چیزاشون رو بر میداشت میداد دست من بعد تو راه گفت تو هم شریک جرمی و از این حرفا من هیچی نگفتم تو این فکرا نبودم ولی نمی دونم اشتباه کردم که رفتیم یا نه آخه اون پرستار ما بود دیگه و مردم همه خواب..حتی سر کمد اون که حرف نمیزد با کسی هم رفتیم خواب بود یا زده بود خودشو و چیپس هم ورداشتیم یه یارو هم بود لگد میزد به بچه ها و همش میبردنش تو اتاق ایزوله منم که غذامو نخوردم بردندم اونجا و جاتون خالی دو تا لگدم خوردم از این یاروه دست خودشم نبود...........حتی یه بار قبل از اینکه حتی ببینیم کی داره میاد بالا تو قسمت ما یه آهنگ دینگ دینگی زد این یارو پرستاره که گفتم به خودم این از کجا فهمید که یکی میخواد بیاد دختر هم هست!

ولی نه بهمون خوش نگذشت نه سیری نه مسافرتی نه خوبی همینطور می باید بپوسیم اونجا و خدا کنه ECT کسی نشه اونجاها یه یارو هم سن و سال منم بود شده بود ای سی تی بعد به من مبگفت تختم کجاست همه جا رو فراموش کرده کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

skhr4

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۶ ق.ظ | علی | ۰ نظر

البته من تو اون خونه نگفتم این بچه های سگ ولگرد اباالفضلیا بیان توی تلوزیون جا باز کنن بلکه یه موقعیت بدن که بیان حالا فحششونم بدن برن اتفاقا من گفتم اونجاا که دیگه زنا نباید دلشون بسوزه یا برن تو گج و سیمان و کارای بیرون و داخل رو بسپارن به مردها چون میدونی آخرالزمانه یا هم دیگه از صدا و سیما پاشونو باندازن بیرون و اتفاقا گفتم که تلوزیون مال زناست و دوربین مخصوص زن ساخته شده که بگیره و اینکه اتفاقانش اینجا بود که حالا بسپارن به مردا ببینیم اینا چه میخوان بکنن بدون زن و انفاقانش دیگه اینجا بود که از ضعیف تر هام استفاده کنیم آخه یه موقع بود برای امثال بنده از سست عنصرهای مجری استفاده نمی شد ولی حالا بد نیست از پسرهای زن نما استفاده بشه تا بخندند ازشون و کم کم ضعفشون رفع بشه البته من خود بین نیستم لااقل توی یه برنامه که میشه اینکارو کرد از یه پسر یا دختر ضعیف استفاده کرد که کم کم رو پیدا میکنه و قوی میشه مثل ما پرروی میشود این جنبه ی اعتماد به نفسی عمومی رو زیاد میکنه حالا من به قولا کار به این کارا ندارم میخواستم بگم که اینارو هم داشتم میگفتم آخه تلوزیون اونجا بود دستمال بود آدم میدید حرف میزد!

fgfd3

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

من نه اینکه به امام خسن حالا متوسل شدم اونم فرستادم بیمارستان و تیمارستان نه بردندم و تازه وقتی داشت میبرد منو توسط اقوام که کلید کجا بود نمی دونم و داشت تازه یه بار میله گذاشتم بین دو گیره ی در که قلف بود نمی دونم چطوری رد شد اومد داخل دایی جوادم این دیگه کی بود لابد امام جواد؟؟؟

خلاصه اقوام و جواد موقع بازداشت گفت روسری سرش نیست اقدر من بدبخت بودم که میخواستن سر یه پسر روسری کنن حالا به شوخی هم نمیگفت سیرش بود که ماموره کوتاه میاد یا نه ولی نیومد هرچی هم تو راه گفتم بابا جواد بیا منو ببر پارک دست و پا بسته البته تقصیر خودم نبودا بابا من از آمپول زدن بدم میاد یه نفر آوردند روز قبلش بعدشم تو بیمارستان دایی جوادم میگفت من همیشه همراهتم بعد اون علی عمع حوری م هم میخواست پی کی رو برداره ببره تمیرگاه ماشینمون هم تو اون خونه زنونه بود چه کنیم.خلاصه ماموران امام زمان برای آمپول زدن منو بردن بیمارستان بعد خودم خوب بازی نکردم که نه همش منو از مامورا میترسوند دایی ایم که حالا میاداا منم کوتاه اومدم که اومدم و منو جاگذاشت  و رفت حالا اینارو نمیخواستم بگم میخواستم بگم کار حسن  نبود که من اومدم اونجا شاید ماموریتم تمام شده بود و باید فضا عوض میشد و دوهفته تکمیل شده بود برای نوشتن این مطالب برای شمایا خلاصه میخواستم اینو بگم به آقا حسن که متوسل شدم و آوردمش تو فکرم راه پیشنهادی میومد تو ذهنم دیگه از زن ها هم فاصله گرفتم و حقم نبود ببرندم و زندانیم کنن ختی به مامورین اونجا چند تا زن گفتم که مورد عاق رهبر و احمدی نژاد قرار میگیرید چندروز نگه میداشتن بعد این یاروه یه روزم نشد یعنی تا شبی منو نگه داشتند اونجا آنتن هم نمیداد توسل کنیم آخه یه زندانی دیگه اومده بود و نام اتاق ما رو می آورد و دستبند دسش بود که من کار دارم باید برم منم رفتم گفتم مورد عاق واقع میشید ها آخه میدونید یه چند روزی پایین نگه ت میدارن تو تیمارستان بعد میریم بالا خلاصه خسن رو در نظر گرفتم آقا حسن رو بعد یهو میگفت دلم که دلم اباالفضلی که دلم میخواد وسط هال این خونه یه خاور شن و ماسه حالا بسته به سیاست عوض میشد میشد چیای دیگه مثل تریاک؟ نه بابا چی میگی دلم میخواد گچ سیمان شن و ماسه یه خاور خالی کنن من با کله برم توش. یا دلم میخواد جدی جدی ها یه قایق با کاغذ درست کنم با پا له ش کنم یا برم بالای پشت بوم با نایلکسی چیزی دوتا بال بسازم خودم باندازم پایین ببینم کار میکنه یا نه خلاصه همش کار اباالفضل العباس و هم حسن بود خلاصه شما چی در نظر داری میرفتم تو حیاط خونه خاک جمع میکردم و بالشت درست میکردم یه موضوع که انگار برای یه نفر خنده دار بود موضوع سهمیه بندی بود که صحبت می کردم حالا یادم نمیاد چی میگفتم که خودشون حقشونه که اینطوری بشه اصن حرف سهمیه بندی که میشد یکی میخندید انگار اصن حرف زدن من کلا برای خنده بود اینا فکر میکردن من دیونه شدم و ناراحت بودن وگرنه دکتر برای آمپول گفتم که اومد حالا اینا از کجا با خبر شدن من نمیدونم ولی شک ندارم که با امام زمان درارتباطند و همه ش من نیستم...همین دیگه

xzvc

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۳ ق.ظ | علی | ۰ نظر

حالا راه بندون نیستا ولی اوضاع شیاطین کار میکنن که آقا الا و بالله تو یار امام زمانی و از این 313 نفر اصن خودشی بیا بالا دست دست دست دست

حالا من چه بکنم گفتم من تو اون خونه خالی دو هفته ایم که بابا اگه معجزه میتونین به دست بزرگان انجام بدین توی این راه بندان ها که یکی مثل موره نپرستند یه مشت خاک تو دست بگیر بکن پرنده به اذن خدا اگه راست میگی و از این قبیل کارها بکنید تا مردم گول نخورند اینا برای اولیا خدا چیزی نیست و فرق شعبده و زنده بودن رو بفهمند نشون بدین اگه راه بند اومد! آخه اوضاع ما که خوب نبود تو اون دوهفته من باید راه میرفتم سیب زمینی تو دست میگرفتم و نامش رو میبردم به خاطر اینکه جاهای دیگه مثلا میگن آلو بهش یا دید ملکوتی درونی چشم من با دید ظاهربینی که من داشتم و دارم فرق میکرد باید کتک میخوردم بجاش خوب تو اون دوهفته چه میکردم شده بودم گوینده یه مرتبه توی حمام و خانه ام صدای ابلیس در میومد صدای خضر بیرون می آوردم که اینا میخوان بیان در آینده قدرت رو در دست بگیرند معلوم باشه برای یه عده و آشنا باشه یه مرتبه یه سوتی میزدم که در حالت عادی و الان امکان پذیر نیست بابا خدا و شیطان قدرت داره شما کسی رو دیدید که بگه من شیطونم؟ نه ولی شاید ممکنه هست توی عالم بچه ها به بچه هه راحت میگن شیطنت نکن شیطون...

و من اونجا دیگه زن مجنهده هست هر کی باشه از ناموس حسن پناه بردم به خودش حالا من نمیدونستم که دید ملکوتی خراب من که باید میگفتم بابا این دستگیره است نه چیز دیگه ی باید حرف میزدم خلاصه پناه بردیم به خود حسن که بیاد کارهارو درست کنه و میوه های تازه به دنیا بیاد که شیمیایی نباشه چه میدونم از روی چیز مردم کار نشده باشه آمپول به درخت...

 

ko9s

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ق.ظ | علی | ۰ نظر

حالا نمیگم اجرا بشه خیلی فشار میاره در ضمن زمان و مکان و مشورت زیاد میخواد که حالا که صحبت از اباالفضلیا شد تو همون خونه خالی بودا گفتم  که یه سری بچه هایی که ابالفضلین و توجه نمیشه دارند چاقوکش میشن کفترباز میشن چه میدونم همه که مثل ما تحمل ندارند اینا رو بیارید گفتم هنوز زوده اینا بهشون توجه نمیشه ولی برای ریخت پاش سیما و صدا خیلی خوبه که بیان فقط حرف بزنن تا زندانیشون کنیم جایی برای محافظت و نسلشون مثل بره و ببر نیست که از بین بره همیشه هستند تا زن ندارن خیلی کار میتونن بکنن حالا دیگه بحثش جاش نیست یعنی میخواستم بگم این بحثا هم شده بود صلاح دیدن نیان هنوز برای تشویش ولی اگه طرحی باشه که اجرا نشه یا مشکل بود با استدلال های خاص خودشون همین جوان های 17 18 ساله اباالفضلی باید صحبت کنند خوب ثبت میشه یا خلافش میاد بیاد تا این همه محافظت ازشون بشه!!!!!

حالا اینطور نیست ولی صحبت شد اوضاع بهم خورده موقعیتشم نیست حالا اونایی که تریبون ندارند و احساس مردی میکنن برن تو خیابون یه دادی بزنن که این چه وضعشه بعد مردم جمع میشن اونی زنی هم که حجاب درست مرس نداره میترسه که شاید برای اینه صداش رفته بالا فردا رد نمیشه دیگه از اونحا خلاصه داد و هوار اونایی که تریبون ندارند تو خیابون خیلی مفیده همین که صدا بره بالا نه که خونریزی بشه ها اگه لازم باشه همینطور یه جمله ی امر به معروقی رو که یعنی واقعا هم یعنی نداره ما از این وضع و سامان ناراحتیم یه داد بزن تو خیابون دیگه بچه ها هم باید خواسشون جمع باشه که لو نره که راستای امر به معروف بوده اصن نیازه صدای پسر تو خیابون بالا بره حالا چه شافتک و سوت چه چیزای دیگه برای عاشقی باشه هم بد نیست!!!حالا اینا همشون اباالفضلی نیستند و ممکنه سوتی هم بدن یا بخندند ولی احساس مردانگی میکنن و تریبون هم مثل ما ندارند نه وبلاگ یه داد که میتونی بزنی یه آىه که میتونی بخونی فقط تشویش نشه که گفتم دیگه موقع این بحثا نیست با این وضع که تایرمون پیچید یه طرف دیگه و رفت.اصن همین نون خشکه ای ها هم کارشون برای من لو نرفته با صداهای مختلف!!!

abax

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

حالا که موضوع تواضع شد همش که توی کار نیست اول بگم که اون مسخ شدن در غیر اسلام مثلا یهودی هایی که میمون شدند و این باقی موند غیر از اسلام که به حرمت پیغمبر عظیم شان ما بود که آقای فاطمی نیا که فرموده بودند و من نوشتم و  نوشتم پاک شد متاسفانه قسمتیش یعنی خودم اشتباه کردم که اینطوری شد و باید سخنرانی رو گوش میدادین که گذاشتم چون که گفتیم که اینا که مسخ میشن غالبا بعد از سه روز میمرند و تناسل و چی میگن نمیتونن بچه دار بشن و نسل بیافرینند...

خلاصه تواضع بود که یکی مثل حاج محمود خودش اصلا ورزشکاره و کمربند مشکی داره و دان فلان اما من به ایشون کار ندارم باید اولیا حالا من اینارو تو خونه خالیمون گفته بودم قبل از بازداشت باز بگم بد نیست خلاصه باید اولیا بفرستند بچه هاشونو به نظر من به این کلاس های  رزمی و اینا خودشون دست خودشون نیست با چوب بزنند تو سرشون تو بدنشون به حد کافی یکی مثل حاج محمود گفتم دست خودش نیست و ضرب و آهنگش معلوم نیست یعنی برای ما معلوم نیستا برای خودشون مکشوفه حتی اومدیم خودش میدونه چقدر باید بزنه تا این یارو بچه هه کتک خور به بار بیاد من اینارو قبلانم گفته بودم اجرا نمیشه چرا؟ و کم میشه مربی خودش میدونه که چقدر گنهکاره و یا لازمه تا این به فرم بیاد اینم خودش یه تواضع دو طرفه است یه روز یادمه داشتیم با حاج حسن دوست بابام مرد خیلی گلی هست ایشون از کنار همین باشگاه ها رد میشدیم یه مرتبه گفتش که بیاین بریم دوسه تا کله بشکونیم بیایم...شوخی میکردا خدا کنه آخر زن گیرش بیاد آخه مجرده...

tictoc

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر


شما الان یه دختر 6 ساله و کمتر رو نگاه کن بدبخت مونده میخواد چی بشه چی سرش بیاد آینده این بدبخت رفته تو فکر زن های فیمینیسبم هم از بیرون جامعه از راه دور دارن کار میکنن ولی کمه بدبخت دختره گیج و واج مونده در همه چیزش در نظر بگیرش...اینم به فکرش بودم اون جا

AST

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

 

ما هزار بار گفتیم چه توهینی بالاتر که زن بیاد تو تیوی آیا چه کار کرده که بازیگر شده ما اینا رو هم گفته بودیم بله گفتیم زن ها دیگه نباید دلشون برای بچه ها و دلسوخته ها نسوزه بسپارن به همین مردهای نامرد زن نما یا هر کی ادعاش میشه الفرار ببینیم حالا این مردا که اقدر حرف میزنن میتونن درست کنن زنه شده منشی یعنی چه یعنی عین اسارت حالا هرچقدرم پولش بدن چه بهانه ای بهتر که اومده کار کنه پول بگیره؟؟؟یا اومدیم گفتیم اصن برنامه های تیوی برای زن ها باشه بعدم میان میگن مگه من چم کمتر از فلان منشیه؟ زیباترم که نیستم یعنی برعکس خلاصه میشینین فتنه ایجاد میکنید من مخالف فتنه ام که تولید میشه نه مخالف شغل زنم...

GFGF

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

من توی تبیارستانم هم که بردنم گفتم اینارو که میگم که تا اون بجه های زیر دبستانی هم اتوبوس شادی دارند ما بیماران از نظر کارشناسی شده نباید داشته باشیم بریم بیرون دلمان وا شود!!!

خوش نیستند بعد یه تماشاچی هایی نمیدونم قرص دادن بهشون پول دادن نه خدا وکیلی اینطوری نیست هی توی سالون انگار دارند پرواز میکنن می پرن بالا نه بابا ما با این چیزا روحیه نه میگیریم نه عوض میشه ممکنه رقیبمون بترسه و نمیدونم حا بخوره شکست بخوره ولی مام میخوایم بریم اونجا تو کشورشون بالاخره. حالا به اون حوزه وارد نمیشیم میگیم بله کار از اینجا خرابه یه عده خالشون گرفته اس غم دارند دلشون شکسته باباشون خودشون خالا بیا و گل بزن...بنویس که من نمتونم درستش کنم ولی شماها بکنید..........

GF

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تو همون سخنرانی بود حالا که نگاه میکنم هیشکی دانلود نکرده ه ه ه خوب یعنی چی؟ یعنی میشه جلوتر رفت شاید یکی بشنوه گمراه بشه شایتم آنلاین شنیده اند چه میدونم ولی حالا خلاصه توی همون سخنرانی میگفتش که میگه دست خودم نیست اگه دست خودت نبود تو خیابون توی جوب راه برو این خیلی حرف بزرگم نباشه خوبیه بله اگه اشتباهی کردی یا مثل من وبلاگ داشته باش غلطاتو بنویس که نه اشتباه کن خودت اعتراف کن پیش خدا و اگه تبعات داره شما و خلاصه مسئول نیستس مسئولیت پذیر باش یه چی دیگه هم میخواستم بگم آها من کو چیک که بودم غمناک شعری رو که میخوندم(اینا رو هم داشتم میگفتم توی اون خونه که بردنم تیمارستان) خلاصه میگفتم غمناک تر هم میتونم بخونم؟ حالا میگم دست خودم نیست شاید ولی یه خورده هم استعداد خودتم میخواد شما ممکنه جوگیر بشی صدای سوت دهنیت فرق بکنه یا شیهه ی اسب بکشی ولی آیا خودت به تنهایی نمیتونی بهتر بیای جلو و از خدا بخوای...

GHFS

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ق.ظ | علی | ۰ نظر

چیای دیگری هم گفتوم که کارم به اون بیمارستان کشید...

مثلا این:

طرف تو هند شنید که دارن عزداری اباعبدالله میکنن (اگه میدونی نگم؟؟؟) خلاصه سینه زد و وقت مردن فهمیدن که بله کف دست و سینه اش نسوخته و برای همین کارش بوده خوب مام میگیم اگه با اخلاص ها جاهای دیگر بدن و پا و چشم و زبان رو هم مثل سینه میزد برای اباعبدالله همینطوری میشد دیگه این یه سری هست لذا زن ها باید پرستار مردهاشون باشند تا این حرکات و باید تیمارشون کنند بزننشون اگه شد بگن یا حسین همش که حرف حرف جنسی نیست!!!الان مردها مریض اند از نظر روانی و جنسی و زن ها بدشون میاد که با وجود این فلوم بی شخصیتی اینطوری بهشون رفتار بشه مرده باید بپدیره که زنش پرستارشه و تیمارش کنه خودشم راحت بخوابه حالا زنه خودش میدونه چه بلایی سرش بیاره کتکش بزنه اگه لازم شد چیای دیگه هم همینطور

همش عشقه عشق